جدول جو
جدول جو

معنی شاه قربان - جستجوی لغت در جدول جو

شاه قربان
(قُ)
دهی از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 200 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات، برنج، پشم و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قُ)
دهی از دهستان دلکان بخش بزمان شهرستان ایرانشهر که در 55 هزارگزی جنوب بزمان بر کنار راه مالرو بمپور به دلکان واقع شده. کوهستانی، گرمسیر و مالاریائی است و 75تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش لبنیات، شغل اهالی گله داری و راهش مالرو است. اهالی این ده از طایفۀ بامری میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ لِ قُ)
مرکّب از: بله، محرف بلی + قربان، جواب مثبت است تکریم طرف را.
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ قُ)
دهی از دهستان قیلاب بخش اندیمشک است که در شهرستان دزفول واقع است و دارای 100 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مصحف شابرقان و بمعنی پولاد و معدنی باشد. رجوع به شابرقان و شابرن و شابورق و شابورقان و شابورگان و شابورن شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نام زوجه سلطان شمس الدین التتمش و مادر سلطان رکن الدین فیروز شاه. چون فیروز شاه بعد از مرگ پدر در سال 633 هجری قمری بسلطنت رسید مادر او شاه ترکان زمام مملکت را به دست گرفت و دست به انتقامجویی از مخالفان زد و پسر صلبی خود قطب الدین محمد را بکشتن داد اما در نتیجۀ رفتار خشن وی، بزرگان و سران به مخالفت با پسر و مادر برخاستند. در آن هنگام فیروز شاه جهت امور مملکتی از دهلی بیرون رفته بود و در غیاب او میان شاه ترکان و سلطان رضیه (برادر فیروز شاه) نایرۀ نزاع درگرفت و مردم چون از شاه ترکان دل خوشی نداشتند با سلطان رضیه بیعت کردند و شاه ترکان را دستگیر نمودند و از طرف دیگر سلطان رضیه عده ای را مأموردستگیری فیروز شاه کرد و او را به دهلی آورد و محبوس نمود. (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 618)
لغت نامه دهخدا
(هَِ پَ)
رئیس و بزرگ پریها. شاه اجنه. قهرمانی که در افسانه ها و فلکلورایرانی نقش های مهم بعهده دارد و آن موجودی است افسانه ای که اصلش از آتش است و بچشم نیاید و غالباً نیکوکار است بعکس دیو که بدکار باشد. و در برخی از افسانه ها به نوعی از زنان جن که خوبروی باشد اطلاق گردد.
- قصۀ شاه پریان، داستان و افسانۀ فرمانروای پریان.
- دختر شاه پریان، دختر فرمانروا و سلطان پریان.
- ، مجازاً، زنی سخت گرامی و عزیز. رجوع به پری شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان لادیز بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان. دارای 200 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، پنبه و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاه پریان
تصویر شاه پریان
رئیس و بزرگ پریها
فرهنگ لغت هوشیار